مهاجرت

بنده را در 

وب سایت نه چندان رسمی محمّد حسن دهدشتی نیا

تعقیب کنید...

مادر

حالا که تو داری درد میکشی

بگذار دست های چروک خورده ات

تمام روح مرا اتو بکشد


و نقد شعری از بنده در انجمن ترانه ی فریاد که البته این عزیزان خیلی وقت پیش این زحمت رو کشیده بودند.

شعری به نام طور


شعر و نقد

 

۱

پیراهن سفید

دکمه ی بالای پیراهنم باز است

اما،

گاهی شراب میشوم

 

دکمه ی بالای تظاهرش بسته،

                            هی سیاه میکند!


 

۲

با تشکر فراوان از دوستان عزیز و پرکار انجمن ادبی ترانه ی فریاد ، بخوانید نقد شعری از من به نام آزمینی در این انجمن.

پرانتز باز

از اینکه این عزیزان بنده ی مبتدی را قابل دانستند برای نقد هم بسیار خوشحالم،

و هم کمی نگران!

خوشحال برای اینکه...

و نگران برای آنکه...

 پرانتز بسته

 

یک شعر جسور سپید



عاشق عشق باید بود

جسارت واژه ها از نگاه تو آغاز می شود:

وحشی ِعشق
عشق را با نهرهای جاری زیر درخت ها چه کار؟
و   زن،
هرگز آغوش حریص و دل شکسته ی عشق را
ارضا نکرده است

آری
رسالت عاشق هنوز
دست کشیدن روی لحظه های دل تنگ
و قدم زدن روی صراط مو و شمشیر،
گاه افتادن
و باز برخاستن
و باز جنگیدن است

و از همین روست که هنوز هم جنون به عشق سجده می کند

اینجا روی دیگر عشق است:
روی وحشی عشق.
او این بار خود را جور دیگری سروده است
اینجا عشق،
 بوی لاله زار و سبزه و بلبل نمی دهد
اینجا،
در میان زبانه های گر گرفته ی آتش عشق،
گاهی مرد،
آرزوی مرگ می کند.

اینجا شعر دیگری ست!

گرچه گاهی،
لب های ترک خورده ی عاشق
با لبان سرخ حقیقت چفت می شوند
اما،
رسالت عاشق هنوز
دست کشیدن روی لحظه های دل تنگ است.



پ.ن : اگر درست خاطرم باشه حدودا ً دوم دبیرستان بودم که این عکس رو با فتوشاپ طراحی کردم.

روزی دوباره عاشق میشوی... روزی دوبار/ه عاشق میشوم!


مسیح که آمدنش هم شبیه ما نبود ،

اما

بدون حوا نمی شود آدم شد !


بشنو از حافظ و سهراب و فروغ

( قبل از سلام ، شما رو به خواندن پ.ن هایم هم دعوت میکنم )

سلام
اول بدون هیچ مقدمه ای قطعه هایی از سه تا از نابترین شعرای تاریخ ،
( طبق دریافت من طی مدتی مدیـــــــــــد ، ارتباط  زیادی بین ناب بودن شعرا و مفهوم اشعار وجود داره ... )


حافظ   میگه :

قلم را آن زبان نـــَبوَد که سرّ عشق گوید باز........ورای حدّ تقریر است شرح آرزومندی

سهراب میگه :

..... ولی مکالمه یک روز محو خواهد شد
و شاهراه های هوا را
شکوه شاهپرک های انتشار حواس
سپید خواهد کرد!
برای این غم موزون
چه شعرها که سرودند....

و
فروغ میگه :

همکاری حروف سربی بیهوده است!
همکاری حروف سربی ،
اندیشه ی حقیر را نجات نخواهد داد....



و اما... گریزی به کربلا !
از بچگی همیشه پای روضه های امام حسین که می نشستم ، یه سوالی عجیب توی ذهنم وول میخورد هیچوقت جواب قانع کننده ای براش پیدا نمیکردم.
همیشه توی روضه ها وقتی گفته میشد شمر فلان کارو کرد یا فلانی گلوی علی اصغر شش ماهه رو نشونه گرفت و با تیر .... یا بلاهایی که سر زن و بچه ها می آوردند ، و اینا  برای من قابل هضم نبود. توی لشکری که رو بروی امام حسین میجنگید همه ادعای مسلمونی میکردند و حتی چند تا حافظ قرآن هم توی لشکر بودند ، با این حال هرچی امام حسین ندا میداد که شما دارید با نوه ی پیغمبرتون میجنگید! به خرج کسی نمیرفت.... و این از هر زاویه که دیده بشه عجیب و غیر قابل هضمه. البته :
این سوال در ذهن من همیشه لامپش روشن بود تا روزیکه توی دبیرستان فکر کنم امتحان بینش اسلامی داشتم و من معمولا ً تنها کتابی که هر از گاهی پاورقی هاش رو هم میخوندم همین کتاب بود. یادمه توی یکی از درسها که فکر کنم در مورد روزی حلال و حروم بود ، توی پاورقی نوشته بود ، توی کربلا امام حسین مرتبا ً به لشکر روبرو هشدار میداد و سعی داشت اونها رو روشن کنه ولی اونا گوششون بدهکار نبود. بعد امام حسین دوباره رو به اونها میکنه و میگه :
اگه حرفای من امروز هیچ تاثیری روی شما نمیذاره ، هیچ دلیلی نداره به جز اینکه شما لقمه ی حرام خوردید و لقمه ی حرام باعث قساوت قلب میشه و به همین خاطر شما هیچ حقیقتی روتون تاثیر نمیذاره و حاضرید هر کار وحشتناکی رو انجام بدید.
و این به نظر من یکی از مهم ترین درسهاییه که میشه از واقعه ی بزرگ و بی نظیر کربلا گرفت. مخصوصا ً توی جامعه ی ما که کم کم   هدف داره وسیله رو توجیه میکنه ...(متاسفانه)
راستش داشتم شعری در مورد همین قضیه میگفتم با چنین شروعی :
پدر،
این نان بوی دستهای تو را نمیدهد!

تا بذارم توی وبلاگم اما خدا توفیقش رو نداد و احساس کردم هنوز به پختگی لازم برای سرودن واقعه ای مثل کربلا نرسیدم و از طرفی هم  کربلا سرسری سرودن رو دوست ندارم. فقط خواستم با بیان این نکته ی مهم ادای دینی به سالار عشاق کرده باشم.
و این رو هم بگم که اگه خیلی لیاقت داشته باشیم ، کربلا گریزی به ما بزنه ، کربلا کجا و گریز ما کجا....

ربّ ادخلنی مُدخل صدق ٍ
واخرجنی مُخرج صدق ٍ
واجعل لی من لدنک سلطانا ً نصیرا ً




حالا اگر حوصله ای براتون باقی مونده چندتایی از تراوشات من رو بخونید ،



----------------------------------------------------

Cold

چند شب پیش
در میانه های شب
وقتی از خودم کم خود شده بودم   ( فعلا ً فقط کم خود میشوم و نه بی خود...)
داشتم خودم را ورق میزدم
یادم هست که اکثر "من" های دفترم
برایم Bold می شدند
برای هرکدام
یک تیک میزدم
و هی تیک تیک تیک.... تا صبح !
و حالا
به تعداد تسویف های غافلانه ام
تیک ها روی هم تل انبارند و بد جوری بوی جهنم گرفته اند
..... بی گمان این من ها
هیچ کدامشان به  آدم  سجده نمی کنند !


----------------------------------------------------

(  از بین نقص های زیاد شعر "نقصان" که دفعه ی پیش توی وبلاگ گذاشتم ، دو سه تا تغییر اعمال کردم برای بیشتر نمایان شدن لایه ی سوم شعر. چون احساس خودم این بود که لایه ی سومی که مد نظر من بوده ، خوب نتونسته خودش رو نشون بده )

نقصان

برهان نظم لازم نیست!
من کودکانه استناد میکنم
وقتی در اوج آغوش تو
                          دلتنگ تر میشوم
وقتی در سیاهچال نگاهت
                                تا مرز شهادت میروم

وقتی در مرداد دستانت
                             نیمسوز میشوم

 وقتی ،
              هر روز در آینه کمرنگ تر میشوم

اما...

برهان و فلسفه لازم نیست!
من با همین نشانه های ساده ،
با همین تکامل های نیمه کاره
                                        اجتهاد میکنم!

بعد از آغوش تو ،
                    هرگز ،
                            
کافر نمیشوم


----------------------------------------------------

دیوانـ/ـه

گفتی روزی دیوان شعری میشوی برای چاپ
اما ،
ای کاش پیش از آن ،
وردهای شبانه ام مستجاب شوند ،
دیوانه ای شوم برای رقص !


پ.ن1 : به دوستان خوبم پیشنهاد تماشای فیلم 12 ساخت روسیه سال 2007 رو میکنم. این فیلم در تاریخ یکشنبه 22 دی ماه از طریق برنامه ی سینما اقتباس پخش شد و باعث شد بعد از مدتی یک فیلم خوب از صدا و سیما به نمایش در بیاد. به نظرم اگر فیلم رو ندیدید ارزشش رو داره که برای گیر آوردنش تلاش کنید. ;)

پ.ن2 : به دوستان خوبم پیشنهاد میکنم: خواندن کتاب نشت نشا نوشته ی رضا امیرخانی در مورد فرار مغزها (و البته خیلی چیزهای دیگه!!!)

پ.ن3 : در پی "بشنو از حافظ و سهراب و فرغ" دوست و شاعر بسیار عزیز و ارجمند ، جناب کیوان براهنگ عزیز لطف کردند و چند عدد سنگ تمام برای من و هر کس این متن رو میخونه به یادگار گذاشتند که من عین متنشون رو میذارم اینجا :
سلام
این تفکر در شعر بسیاری از شاعرهای فارسی
و جود داشته شاید بتونم تعدادی رو به اشعار زیبای
انتخابی شما اضافه کنم

نسخه ی جمعیت دل گر بدین آشفتگیست
نیست ممکن لب به هم آوردن از تقریر ما

یا

از زبان خامشی تقریر من غافل نباش
جوهر تیغ است این موج بجا استاده را

بیدل دهلوی

بنشستم که نویسم سخن عشق ، زدل
شعله ای در قلم افتاد که طومار بسوخت

اوحدی مراغه ای

در اینجا قلم حکمت اندیش نیست
که عشق آتش و خامه ، نی بیش نیست

حزین لاهیجی

بر زبان حال بی صوت و حروف
بوده عالم در ثنای عشق تو

ثنایی غزنوی

چون صبح ازل ز عشق دم زد
عشق آتش شوق در قلم زد

جامی


غزلی و سپیدی و طنین نوینی...


سلام
قبل از هر چیز موظفم از بزرگوارانی که نسبت به شعر قبلی من لطف داشتند تشکر کنم. همچنین از عزیزانی که من رو قابل دونستند و برای خوندن شعرهای ناب خودشون من رو هم دعوت کردند.
رسم ادب حکم میکرد که از همه ی دوستانی که در مورد شعر قبلی نظر داده بودند تک تک تشکر کنم ، اما به خاطر مشغله (و البته بیشتر از نوع روحی) این مهم ممکن نشد. اما دوستانی که برای خوانش شعرهاشون دعوت کردند رو هر طور که میشد احترام میگذاشتم و در عین لذت بردن از اشعار ، اگر تکه نقدی به نظرم میرسید کوتاهی نمیکردم.
همچنین امیدوارم لایق مهر و استقبال از شعر قبلی توسط اکثر شما خوبان بوده باشم. به هر حال از نظر خودم هم گام خوبی بود. در عین حال از این لحاظ که در ذهن خودم تلاش میکنم بعد از این ، کاری ضعیف تر از اون ارائه ندم ، کمی کارم سخت شده.
بعد از این پر حرفیها این غزل رو از من بپذیرید. منتظر نظرات و نقدهای همه جانبه از شما خوبان هستم:

غزل

باز این سخن به چشم تو آغاز میکنم
باز از شبم به عرش تو پرواز میکنم

در وصف رنگ تو ، به تغزل رسیده ام
باز اقـتـدا به بلبـل شـیـراز میـکـنم

گفتند: عطر تو به ازای سرم دهند ،
خود را بـرای بـوی تو سـرباز میـکـنم

تا روز موعدت که طنـیـن تو بشـنـوم ،
فکری به حال گوش هوسباز میکنم

بر من ببخش اگر که چنین کودکانه باز ،
طـرح تو را به صـنـعـت ایـجـاز میـکنـم

خضری ندیده ام که مرادی شود مرا
من در حـرای خود ز غــم آواز میـکنـم....

شهریور 87
------------------------------------------------------------------

نقصان

برهان نظم لازم نیست!
من کودکانه استناد میکنم
وقتی در اوج آغوش تو
                          دلتنگ تر میشوم
وقتی در سیاهچال نگاهت
   
                            تا مرز شهات میروم

وقتی در مرداد دستانت
                             میسوزم

 وقتی ،

              هر روز در آینه کمرنگ تر میشوم

اما...

برهان و فلسفه لازم نیست!
من با همین نشانه های ساده ،
   
                                     اجتهاد میکنم!

بعد از آغوش تو ،
   
 
                هرگز ،
                            کافر نمیشوم

(21 مهر 87)
------------------------------------------------------------------

عاشقانه ها

به گوشه ی ضمیر ما
اشاره ای اگر شوی
به لحظه ای
و تا ابد
و تا حضور آخرین طنین ما
نگاه هر ضمیر ما
"تو" را
        نشانه می رود

به صفحه های آخرِ  ِ
                        تمام عاشقانه ها ،
                                                کمی که خیره میشوم

به جمله ای نوشته اند :
                               " خلاصه و تصرف از نگاه تو ! "


(4 بامداد ، 29 شهریور 87)


این بار یک شعر آزاد و رها

[ داخل پرانتز :

در حالیکه چند وقتی بود غزلی تنیده بودم ،

این شعر،

قطره قطره خودش را به من

 تحمیل کرد! ]

 

همزمان ، به محمد گرامی ام هم ،

تقدیم می کنم

 

ببین!

تمام فکر من

بوی عطر چشمان تو را گرفته است

و تو

چه بی نقص

به لبخندی

تمام دلیل "آمدن" را

         برای من خلاصه می کنی

 

مهم نیست اگر هنوز

برگهایی از دفتر شعرم

                 تن به اسارت واژه های من نداده اند

هربار

خوش دارم خیال کنم

  که این یکی

           آخرین ترانه ی من است

                      تا تمام خودم را برای سرودنت

                                                           نثار کنم

و مهم نیست اگر

                     هرچه می سرایمت

                                                 گنگ تر میشوم!

 

4 بامداد

19 شهریور 1387

8 رمضان



تحلیل نظرات دوستان در مورد شعر قبلی ، یک اثر چلیپا نستعلیق ، یک غزل جدید


من علمنی حرفا ً فقد سیرنی عبدا ً

 

اول از همه وظیفه دارم از تموم عزیزانی که دعوت من رو قبول کردند و غزل قبلی من رو خوندن تشکر کنم.

ولی تشکر ویژه از بزرگانی که به این کوچک تازه راه لطف وصف ناپذیر داشتن و واقعا ً من رو با نقد شعرم و نکته سنجی خودشون شگفت زده کردن!

وقتی که اون غزل رو توی وبلاگ میگذاشتم مطمئن بودم که از لحاظ فنی پر از ایراده ولی در عین حال چون اون رو فقط از روی مشاهدات و حسم و بدون هیچ گونه دانش تئوریک سروده بودم نمیتونستم خودم اشکالات اون رو برطرف کنم.

منی که تا چند وقت پیش ، وقتی اولین بار کلمه ی عروض رو دیدم اون رو خوندم orooz ، حالا با گذاشتن این شعر دست و پا شکسته و البته به واسطه ی راهنمایی های بزرگواران ، که من رو به تحقیق و تا حدودی پیدا کردن راه واداشت ، تازه فهمیدم که :

تن تنن تن تن تنن تن تن تنن تن تن تنن

 

 و در نتیجه فهمیدم که بهتره بیت اول اینجوری تغییر کنه:

 

عرشیان با یک نگاهت نکته دانم کرده اند   سینه ام سوزانده اند و جاودانم کرده اند

 

این پیشرفت خیلی خوبیه برای منی که در دبیرستان ریاضی خوندم و تنها هنرم تمیز دادن بین غزل و مثنوی بوده.

اما نکته ی بعدی قافیه های غزل بود که با آگاهی اون رو یک بیت در میان تغییر دادم.  این یک ایده ی آنی بود و وقتی اون رو تحلیل کردم به این نتیجه رسیدم که اگر زیبایی که پیدا کرده توی کفه ی راست ترازو ، و قاعده شکسته شده ی غزل رو توی کفه ی چپ ترازو بگذارم ، کفه ی راست سنگینی میکنه و به این ایده ی ناگهانی جواب مثبت دادم و غزل (شاید نباید بگم غزل. شاید...) رو به همون شکل داخل وبلاگ قرار دادم. در عین حال ابیات دیگه میتونه جایگزین بشه تا این قاعده شکسته شده هم ترمیم بشه :

تیره شبها را به یادت تا سحر رقصیده ام

راز شب را در شبی چونان عیانم کرده اند


از نگاهت تا سحـــر در تاب و تب افروختم

زآتش دوزخ بدینسان در امــــــانم کرده اند

و....

 

در هر حال از اینکه ذکر نکردم اون غزل اولین غزل منه خیلی خوشحالم ، چون احتمال دادم در این صورت دوستان به این شکلی که الان نکات ظریفی رو به من یاد دادند عمل نکنن و به دلایل مشخص ایرادات من رو اونجوری که باید و شاید عنوان نکنن.

اما بازهم "دلم آرام نمیگرد" اگر از چند تا از دوستان بزرگوار تشکر مخصوص نداشته باشم!

خانم "الهام میزبان" عزیز و جناب "م.آرمان" عزیز ، توضیحاتشون به قدری کافی و کامل بود که دیگر دوستان نکته سنج رو هم به این وامیداشت تا من رو برای دقت و پیشرفت ، به نکات ایراد شده توسط این دو عزیز ارجاع بدن. از این دو عزیز و دیگر عزیزان که دوست دارم احساسم رو نسبت به لطف همه ی اونها با تمام دقت ابراز کنم (ولی حیف که از حوصله خارجه) صمیمانه ممنونم.

نکته ی دیگه اینکه شعری که گذاشتم به صورت نستعلیق بود ولی توسط نرم افزار کامپیوتری!

خودم چند وقتیه از قلم و مرکب به دورم. ولی الان یکی از کارهای قبلیم رو که یک اثر چلیپا هست و دو بیت اول یکی ازاشعار حافظ هستش رو میگذارم. البته دوستان اهل فن نستعلیق حتما ً پی به ایرادات اون خواهند برد که به بزرگی خودشون من رو خواهند بخشید. این خط رو برای پاسخ به لطف دوستان و مخصوصا ً جناب "ملکوت" و همچنین ارادت به حضرت حافظ اینجا میگذارم :

 

شعر غزل حافظ چلیپا خوشنویسی نستعلیق

 

و اما حالا یک غزل دیگر که بامداد جمعه ، 25 مرداد 1387 سروده شده رو میگذارم و بی صبرانه منتظر بیان ایرادات فنی شعر توسط شما عزیزان هستم:

 

شعر غزل خوشنویسی نستعلیق

و در آخر و پس از خواندن شعر توسط شما عزیزان ، بازهم سخنی در مورد سبکی که این غزل داره (که البته در مورد شعر قبلی و در پست قبلی اشاراتی کردم) اینکه :

بیا شعر نگوییم که شعری گفته باشیم   بیا شعر بگوییم که.....

 

و شاید به همین دلیله که هنوز هم بیشترین لذت رو از اولین بیت شعری که سرودم میبرم:

 

ای نهاده در نـهاد هر کــس

آنچه همه را فقط همان بس

 

که به نظرم ، خود این بیت به تنهایی چیزی داره که خیلی از مثنوی های بلند دیگه ندارن.

(البته دوستان اهل دل میدونن که در این جمله ی به ظاهر مغرورانه دنیایی از "خود هیچ دانستن" نهفته است!)

مرسی....

"عاشق عشق باید بود..."


پ.ن 1:
با تشکر از دوستانی که بازهم به بزرگ شدن کوچکی چون من کمک کردند بازهم به رسم مهرورزی از اونها از صمیم عشق ممنون و سپاسگزارم.
گویی بیت چهارم کمی ناخوانا به نظر میرسه و این به دلیل ضعف من در گذاشتن شعر در وبلاگه. ولی برای تاکید باید بگم که بیت چهارم باید اینجوری خونده بشه :
aghle bi parde o din eshghe barin nam gereft

پ.ن 2:
در آخرین شعر نو یی که توی وبلاگ گذاشتم نوشتم :
"خواجه هم چندی است با من رنگ دیگر دارد..."
و این همین امروز بازهم بیشتر و بیشتر بهم ثابت شد. لطفاً این سناریو رو بخونین:

[من به محض اینکه این غزل رو توی وبلاگ زدم از خیلیها از جمله دوست خوبم محمد رضا گرامی خواستم که بیاد اونو بخونه و نظرش رو بهم بگه. دلیل این شوق و عجله هم اینه که برام خیلی مهمه کسانی که به خوبی میدونم آیین محبت رو بلدن ، شعرم رو بخونن و از احساسشون برام بگن. ]
[امروز بعد از ظهر مشتاقانه در حالی که فکر میکردم دوستم شعر رو خونده گوشی موبایل رو برداشتم و...]
(این یک دیالوگ توسط sms هستش)

کوچک: سلام... رسیدی وبلاگو ببینی؟

دوست گرامی ام :
ساقیا برخیز و در ده جام را
خاک بر سر کن غم ایام را
ساغر می بر کفم نه تا ز بر
بر کشم این دلق ارزق فام را
صبر کن حافظ به سختی روز و شب
عاقبت روزی بیابی کام را...

[در حالی که داشتم این sms رو تایپ میکردم: "جالبه من این شعر حافظ رو تا حالا نخوندم" ولی هنوز این sms رو send نکرده بوددم که این sms اومد: ]

دوست گرامی ام : نه متا سفانه ، امروز هی برام کار پیش اومده هنوز نتونستم آنلاین بشم

کوچک : چی! من فکر کردم خوندی! آخه این شعری که دادی خیلی به شعر من نزدیک بود! تاحالا هم این شعر رو نخونده بودم! خیلی عجیبه!

دوست گرامی ام : جالبه. تا sms زدی پرسیدی شعرتو خوندم یا نه ، فال گرفتم این اومد! مثل اینکه حافظ خیلی هواتو داره...

کوچک : (در نهایت ذوق:) الهی قربونش برم من. ما مخلص حافظ و همه ی دوستای با مراممون هستیم "در بست" خیلی حال کردم...

[و بعد از این دیالوگ خیلی چیزا اومد تو ذهنم.... یکیش خط نستعلیقی بود که با ارادت گذاشتم تو وبلاگ...]

یک شعر غزل از "کوچک"


یک شعر غزل از کوچک به صورت خوشنویسی نستعلیق



با عرض ادب و احترام خدمت عزیزانی که لطف میکنن و وقت صرف خوندن این غزل از من "کوچک" میکنن. در این که شعر نقص ها و ایرادات زیادی داره شک ندارم و از شما عزیزان درخواست دارم که به من در پی بردن به این ایرادات کمک کنین.

حتی کوچکترین نکته در مورد شعر از طرف شما دوستان عزیز یک کمک "بزرگ" به من "کوچک" حساب میشه. این رو بدون اغراق میگم ، اظهار نظر شما عزیزان در مورد دو شعر قبلی که من توی وبلاگ گذاشتم خیلی خیلی بیشتر از اون چیزی که من تصور میکردم به من چیز یاد داده.

فقط در مورد اینکه چرا غزل و اون هم این سبک ، باید بگم که تنها سبک شعر کلاسیک که فعلا ً و در این برهه ی زمانی روح و قلب من رو ارضا میکنه این نوع خاص از غزل هستش. این رو برای این گفتم که امروزه معمولا ً در مورد این نوع شعر این ایراد گرفته میشه که از زبان شعر امروز به  دوره.

منتظر لطف و راهنمایی های شما برای کمک به بزرگ شدن من کوچک هستم.

مرسی...

"عاشق عشق باید بود..."

 

لینک دو شعر قبلی من در وبلاگ :

یک شعر نو به نام "خمار مستی"

یک شعر نو به نام "لمحه ی طولانی"