مهاجرت
وب سایت نه چندان رسمی محمّد حسن دهدشتی نیا
تعقیب کنید...
وب سایت نه چندان رسمی محمّد حسن دهدشتی نیا
تعقیب کنید...
بگذار دست های چروک خورده ات
تمام روح مرا اتو بکشد
و نقد شعری از بنده در انجمن ترانه ی فریاد که البته این عزیزان خیلی وقت پیش این زحمت رو کشیده بودند.
شعری به نام طور
۱
پیراهن سفید
۲
با تشکر فراوان از دوستان عزیز و پرکار انجمن ادبی ترانه ی فریاد ، بخوانید نقد شعری از من به نام آزمینی در این انجمن.
پرانتز باز
از اینکه این عزیزان بنده ی مبتدی را قابل دانستند برای نقد هم بسیار خوشحالم،
و هم کمی نگران!
خوشحال برای اینکه...
و نگران برای آنکه...
پرانتز بسته
[ داخل پرانتز :
در حالیکه چند وقتی بود غزلی تنیده
بودم ،
این شعر،
قطره قطره خودش را به من
تحمیل کرد! ]
همزمان ، به محمد گرامی ام هم ،
تقدیم می کنم
ببین!
تمام فکر من
بوی عطر چشمان تو
را گرفته است
و تو
چه بی نقص
به لبخندی
تمام دلیل "آمدن"
را
برای من خلاصه می کنی
مهم نیست اگر هنوز
برگهایی از دفتر
شعرم
تن به اسارت واژه های من نداده اند
هربار
خوش دارم خیال کنم
که این یکی
آخرین ترانه ی من است
تا تمام خودم را برای سرودنت
نثار کنم
و مهم نیست اگر
هرچه می سرایمت
گنگ تر میشوم!
4 بامداد
19 شهریور 1387
8 رمضان
من علمنی حرفا ً فقد سیرنی عبدا ً
اول از همه وظیفه دارم از تموم
عزیزانی که دعوت من رو قبول کردند و غزل قبلی من رو خوندن تشکر کنم.
ولی تشکر ویژه از بزرگانی که
به این کوچک تازه راه لطف وصف ناپذیر داشتن و واقعا ً من رو با نقد شعرم و نکته
سنجی خودشون شگفت زده کردن!
وقتی که اون غزل رو توی وبلاگ
میگذاشتم مطمئن بودم که از لحاظ فنی پر از ایراده ولی در عین حال چون اون رو فقط
از روی مشاهدات و حسم و بدون هیچ گونه دانش تئوریک سروده بودم نمیتونستم خودم
اشکالات اون رو برطرف کنم.
منی که تا چند وقت پیش ، وقتی
اولین بار کلمه ی عروض رو دیدم اون رو
خوندم orooz
، حالا با گذاشتن این شعر دست و پا شکسته و البته به واسطه ی راهنمایی های
بزرگواران ، که من رو به تحقیق و تا حدودی پیدا کردن راه واداشت ، تازه فهمیدم که
:
تن تنن تن
تن تنن تن تن تنن تن تن تنن
و در نتیجه فهمیدم که بهتره بیت اول اینجوری
تغییر کنه:
عرشیان با
یک نگاهت نکته دانم کرده اند سینه
ام سوزانده اند و جاودانم کرده اند
این پیشرفت خیلی خوبیه برای
منی که در دبیرستان ریاضی خوندم و تنها هنرم تمیز دادن بین غزل و مثنوی بوده.
اما نکته ی بعدی قافیه های غزل
بود که با آگاهی اون رو یک بیت در میان تغییر دادم. این یک ایده ی آنی بود و وقتی اون رو تحلیل کردم
به این نتیجه رسیدم که اگر زیبایی که پیدا کرده توی کفه ی راست ترازو ، و قاعده
شکسته شده ی غزل رو توی کفه ی چپ ترازو بگذارم ، کفه ی راست سنگینی میکنه و به این
ایده ی ناگهانی جواب مثبت دادم و غزل (شاید نباید بگم غزل. شاید...) رو به همون
شکل داخل وبلاگ قرار دادم. در عین حال ابیات دیگه میتونه جایگزین بشه تا این قاعده
شکسته شده هم ترمیم بشه :
تیره شبها
را به یادت تا سحر رقصیده ام
راز شب را
در شبی چونان عیانم کرده اند
از نگاهت تا سحـــر در تاب و تب افروختم
زآتش دوزخ بدینسان در امــــــانم کرده اند
و....
در هر حال از اینکه ذکر نکردم
اون غزل اولین غزل منه خیلی خوشحالم ، چون احتمال دادم در این صورت دوستان به این
شکلی که الان نکات ظریفی رو به من یاد دادند عمل نکنن و به دلایل مشخص ایرادات من
رو اونجوری که باید و شاید عنوان نکنن.
اما بازهم "دلم آرام
نمیگرد" اگر از چند تا از دوستان بزرگوار تشکر مخصوص نداشته باشم!
خانم "الهام میزبان" عزیز و جناب
"م.آرمان" عزیز ،
توضیحاتشون به قدری کافی و کامل بود که دیگر دوستان نکته سنج رو هم به این
وامیداشت تا من رو برای دقت و پیشرفت ، به نکات ایراد شده توسط این دو عزیز ارجاع
بدن. از این دو عزیز و دیگر عزیزان که دوست دارم احساسم رو نسبت به لطف همه ی
اونها با تمام دقت ابراز کنم (ولی حیف که از حوصله خارجه) صمیمانه ممنونم.
نکته ی دیگه اینکه شعری که
گذاشتم به صورت نستعلیق بود ولی توسط نرم افزار کامپیوتری!
خودم چند وقتیه از قلم و مرکب
به دورم. ولی الان یکی از کارهای قبلیم رو که یک اثر چلیپا هست و دو بیت اول یکی
ازاشعار حافظ هستش رو میگذارم. البته دوستان اهل فن نستعلیق حتما ً پی به ایرادات
اون خواهند برد که به بزرگی خودشون من رو خواهند بخشید. این خط رو برای پاسخ به
لطف دوستان و مخصوصا ً جناب "ملکوت"
و همچنین ارادت به حضرت حافظ اینجا میگذارم :
و اما حالا یک غزل دیگر که
بامداد جمعه ، 25 مرداد 1387 سروده شده رو میگذارم و بی صبرانه منتظر بیان ایرادات
فنی شعر توسط شما عزیزان هستم:
و در آخر و پس از خواندن شعر
توسط شما عزیزان ، بازهم سخنی در مورد سبکی که این غزل داره (که البته در مورد شعر قبلی و در پست قبلی اشاراتی
کردم) اینکه :
بیا شعر
نگوییم که شعری گفته باشیم بیا
شعر بگوییم که.....
و شاید به همین دلیله که هنوز
هم بیشترین لذت رو از اولین بیت شعری که سرودم میبرم:
ای نهاده
در نـهاد هر کــس
آنچه همه را فقط همان
بس
که به نظرم ، خود این بیت به
تنهایی چیزی داره که خیلی از مثنوی های بلند دیگه ندارن.
(البته دوستان اهل دل میدونن
که در این جمله ی به ظاهر مغرورانه دنیایی از "خود هیچ دانستن" نهفته
است!)
مرسی....
"عاشق عشق باید بود..."
با عرض ادب و احترام خدمت
عزیزانی که لطف میکنن و وقت صرف خوندن این غزل از من "کوچک" میکنن. در
این که شعر نقص ها و ایرادات زیادی داره شک ندارم و از شما عزیزان درخواست دارم که به
من در پی بردن به این ایرادات کمک کنین.
حتی کوچکترین نکته در مورد شعر
از طرف شما دوستان عزیز یک کمک "بزرگ" به من "کوچک" حساب
میشه. این رو بدون اغراق میگم ، اظهار نظر شما عزیزان در مورد دو شعر قبلی که من توی
وبلاگ گذاشتم خیلی خیلی بیشتر از اون چیزی که من تصور میکردم به من چیز یاد داده.
فقط در مورد اینکه چرا غزل و
اون هم این سبک ، باید بگم که تنها سبک شعر کلاسیک که فعلا ً و در این برهه ی
زمانی روح و قلب من رو ارضا میکنه این نوع خاص از غزل هستش. این رو برای این گفتم
که امروزه معمولا ً در مورد این نوع شعر این ایراد گرفته میشه که از زبان شعر
امروز به دوره.
منتظر لطف و راهنمایی های شما
برای کمک به بزرگ شدن من کوچک هستم.
مرسی...
"عاشق عشق باید
بود..."
لینک دو شعر قبلی من در
وبلاگ :
یک شعر نو به نام "لمحه ی طولانی"